ابرقدرت
به طور كلی معیارهای ابرقدرت بودن معیارهای مشكلی هستند كه بر اساس آنها كشوری میتواند مدعی ابرقدرت بودن داشته، و دارای توانمندیهای متعددی در تمامی حوزههای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی
نویسنده: الهام رسولی ثانی آبادی
به طور كلی معیارهای ابرقدرت (1) بودن معیارهای مشكلی هستند كه بر اساس آنها كشوری میتواند مدعی ابرقدرت بودن داشته، و دارای توانمندیهای متعددی در تمامی حوزههای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی باشد. ابرقدرتها همچنان در كنار داشتن چنین توانمندیهایی بایستی به لحاظ شناختی هم خودشان را به عنوان یك ابرقدرت و مسئول صلح و ثبات جهانی بشناسند و هم دیگران باید این حق را در گفتار و رفتارشان برای آنها قائل شوند؛ بنابراین ابرقدرتها چه به عنوان تهدید، چه به عنوان ضمانت كننده یا متحد و مداخله گر بایستی در تمامی فرایندهای ایجاد امنیت و یا امنیت زدایی در مهم و یا اكثر مناطق نظام فعال باشند (بوزان، 1390: 93).
ابرقدرت ها همچنین خاستگاه ارزشهای جهانی از نوعی خواهند بود كه برای تقویت جامعه بین الملل لازم است و مشروعیت آنها به عنوان ابرقدرت تا حد زیادی به موفقیت آنها در ایجاد مشروعیت برای چنین ارزشهایی بستگی خواهد داشت. (برای مطالعه بیشتر ر.ك: Bacevich 2002) با در نظر گرفتن این عوامل به لحاظ تاریخی میتوان انگلستان، فرانسه و روسیه را در طی قرن نوزدهم، كشورهای انگلستان، امریكا و شوروی را پس از جنگ جهانی اول و امریكا و شوروی را در دوران جنگ سرد و دولت ایالات متحده را از پایان جنگ سرد تاكنون دارای چنین جایگاهی دانست. با مروری بر این لیست میتوان به این نتیجه رسید كه در طول تاریخ روابط بین الملل و همراه با گذر زمان همواره از تعداد ابرقدرتها كاسته شده و این احتمال نیز وجود دارد كه به صفر نیز برسد. به این معنا كه در آیندهای نه چندان دور و با زوال قدرت امریكا، دنیا شاهد ظهور مجدد نظامی چند قطبی متشكل از چندین قدرت بزرگ و هم تراز با یكدیگر باشد (برای توضیحات بیشتر در این زمینه ر.ك: آیكنبری، 1383 و بوزان، 1390، Bacevich 2002 Buchan 1993 Buzan 1991).
در مبحث بعد به بررسی مفهوم هژمونی و همچنین مفهوم امپراتوری به عنوان مهم ترین مفاهیمی كه میتوانند در ارتباط با تك ابرقدرت بودن یك دولت در نظام بین الملل مطرح شوند، میپردازیم؛ چرا كه اگر نظام بین الملل در هر دورهای از تاریخ دارای تنها فقط یك ابرقدرت باشد كه مثال آن را میتوان دوران پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی در دهه 1990 مشاهده كرد (تك ابرقدرت بودن دولت ایالات متحده) نظم بین المللی نظمی تك قدرت محور خواهد بود كه خود این نظم تك قدرت محور میتواند موجد سه نوع نظم تك قطبی، هژمونیك و یا امپراتوری شود؛ بنابراین ابتدا در مباحث بعدی مفهوم هژمونی و امپراتوری و نظم تك قطبی را توضیح خواهیم داد و سپس به بررسی نظمی میپردازیم كه دولت ایالات متحده به عنوان ابرقدرت نظام بین المللی در دوران پس از جنگ سرد ایجاد كرده است.
ابرقدرت بودن و رهبری هژمونیك (2)
نظریه پرداز اصلی هژمونی، انتینو گرامشی (1937 - 1891) ایتالیایی است كه آثار اصلی خود را در دهه 1920 و 1930 در حالی مینوشت كه به عنوان زندانی سیاسی در بند بود. وی نظریه خود را با این فرضیه آغاز میكند كه در مردم سالاریهای لیبرال قدرت در بیشتر اوقات نه در شكل اجبار آشكار، بلكه از طریق یك ایدئولوژی مسلط اعمال میشوند. این ایدئولوژی مجموعهای مشترك از اندیشهها و نمادهاست كه با مشروعیت بخشیدن به حاكمان موجود به آنان كمك میكند تا رضایت و یا دست كم سكوت رضایت آمیز شهروندان را جلب كند (گریفیتس، 1388: 435). از نظر وی ایجاد هژمونی در روابط بین الملل مبتنی است بر سه عنصر قدرت، ایده و نهاد. وی در همین راستا بیان میكند كه:«من از واژه هژمون به منظور اشاره به ساختاری از ارزشها و ادراكها درباره سرشت نظمی كه كل نظام بازیگران دولتی و غیر دولتی را در بر میگیرد، استفاده میكنم. این ارزشها و ادراكات در نظم هژمونیك نسبتاً ثابت و پذیرفته شدهاند. چنین ساختاری از معانی را ساختاری از قدرت تقویت میكند. ساختاری كه به احتمال بسیار زیاد در آن یك دولت مسلط است، ولی تنها سلطه دولتی برای ایجاد هژمونی كافی نیست. هژمونی ناشی از شیوههای اقدام و اندیشه لایههای اجتماعی مسلط در دولت مسلط است تا جایی كه این شیوههای اقدام و اندیشه مورد پذیرش و رضایت لایههای اجتماعی مسلط دیگر دولتها قرار گیرند؛ بنابراین این اقدامهای اجتماعی و ایدئولوژیهایی كه آنها را تبیین و مشروع میكنند هستند كه بنیانهای نظم هژمونیك را پدید میآورند» (Cix 1996: 151).
بنابراین گرامشی هژمونی را فرایندی میداند كه از طریق آن طبقات مسلط با تكیه بر دسترسی ممتازی كه به نهادهای اجتماعی از قبیل خانواده و رسانههای جمعی، سازمانهای مذهبی مثل كلیسا و یا مساجد و یا نهادهای آموزشی ارزشهایی را تبلیغ میكنند كه كنترل خودشان را بر سیاست و اقتصاد هموار سازند. این ارزشها یك ایدئولوژی مسلط را میسازند، در هر جامعهای ایدئولوژی مسلط مجموعهای از فرضهای متعارفی است كه به توزیع موجود قدرت مشروعیت میبخشد و گروههای حاكم از طریق این ایدئولوژی میكوشند تا منافع خاص خود را به جای منافع همگان جا بزنند. گروههای حاكم نه به كمك زور اجبارآمیز دولت، بلكه از طریق همین ابزارهای فكری است كه قدرتشان را حفظ میكنند (برای مطالعه بیشتر ر.ك: Gramsci 1971 )
گرامشی به مانند سایر ابزارهای تولید ماركسیستها بر این باور بود كه ساختارهای اقتصادی و توزیع ابزارهای تولید در هر جامعهای قویاً تعیین كننده مناسبات اجتماعی است؛ اما آنچه وی را سردرگم ساخته بود این بود كه چگونه در یك نظام مردم سالار ساختارهای بهره كشی سرمایه داری میتوانند با رضایت طبقات محروم حفظ شوند؛ چرا كه در یك نظام اقتدارگرا ساختارهای اقتصادی كه نخبگان حاكم را در جایگاه ممتاز قرار میدهند به راحتی میتوانند با توسل به قهر و اجبار حفظ شوند، اما در یك نظام مردم سالاری انتظار میرود كه طبقات محروم اعتراض كرده و ساختارهایی كه آنها را سركوب كردهاند، تغییر دهند (Gramsci 1971: 261).
وی سپس به مفهوم هژمونی سلطه همراه با رضایت اشاره میكند و بر این باور است كه هژمونی ولو به شكل انفعالی میان گروههای اجتماعی تسلیم به وجود میآورد؛ نه تسلیم در برابر زور، بلكه تسلیم در برابر اندیشهها؛ بنابراین هژمونی نوعی راهبری فكری و معنوی است كه در حوزه اندیشهها و فرهنگ صورت میگیرد. وی در همین راستا بر این باور است كه تازمانی كه رضایت كافی برای استمرار باز تولید مناسبات اجتماعی در میان طقات فرودست جامعه وجود داشته باشد، قهر و اجبار نهفته میماند؛ زیرا اجبار عنصر نهفته و ذاتی رضایت است (ظهران و راموس، 1390: 55).
به نظر وی در جوامعی كه هژمونی حاكم است، استراتژی «جنگ متحرك» (3) یعنی یورش مستقیم به دولت كامیاب نخواهد بود. در این موارد «جنگ سنگر به سنگر» (4) نیاز است؛ یعنی نوعی مبارزه برای به دست آوردن هژمونی در حوزه جامعه مدنی با هدف ایجاد آرام آرام پایگاه اجتماعی دولت جدید؛ بنابراین هژمونی یعنی توانایی یك گروه برای ترویج نظمی اجتماعی نه به اتكای شالودههای مادی گروه، بلكه مهم تر از همه به كمك گفتمانی كه در حوزه اندیشهها و نهادهای اجتماعی منعكس شده است (Gramsci 1971: 265).
پیوند میان هژمونی و قدرت نرم
برخی از نظریه پردازان میان مفهوم هژمونی و قدرت نرم پیوندهایی برقرار میكنند؛ چرا كه هر دوی این مفاهیم اشاره به مجموعهای از اصول كلی، اندیشهها، ارزشها و نهادهایی دارند كه گروههای مختلف در آن شریكند، به آنها رضایت دادهاند و یا آنها را مشروع میدانند. در عین حال هر دوی این مفاهیم سرچشمههای قدرت، نفوذ و كنترلی هستند كه یك گروه بر دیگری اعمال میكند. هژمونی نیز همچون قدرت نرم به اتكای موافقت با مجموعهای از اصول كلی عمل میكند كه برتری یك گروه را تضمین كرده و هم زمان به دیگر گروههای باقی مانده هم رضایت خاطر نسبی میدهد (ظهران و راموس، 1390: 39).بررسی مقایسهای میان نظم تك قطبی و نظم هژمونیك
در حالی كه در ساختار نظام تك قطبی سرشت نظام بین الملل اَنارشی است در ساختار هژمونی سرشت نظام بین الملل سلسله مراتبی است. افزون بر این مسئله تفاوت دیگر نظم هژمونیك با نظم تك قطبی در آن است كه در نظم هژمونیك میزان وابستگی متقابل میان اعضا بسیار بیشتر از نظم قطبی است. به این معنا كه دولت هژمون هم خود با اعضا دارای وابستگی متقابل است و هم به دیگران اجازه میدهد با یكدیگر دارای چنین ارتباطی باشند. نظم هژمونیك نظمی قانونی هم هست به این معنا كه در این سیستم هم هژمون و هم قدرتهای دیگر اعم از بزرگ و یا كوچك در مجموعهای از نهادهای فراگیر قانونی بین المللی مثل سازمان ملل فعالیت میكنند و همگی به طور هم زمان دارای حق رأی هستند (برای توضیحات بیشتر ر.ك: آیكنبری، 1383: 27 - 20).انطباق داوطلبانه (5) و چند جانبه گرایی (6) ویژگی خاص نظام هژمونیك است. با وجودی كه هژمون از تهدید به كاربرد زور و گاه حتی عملاً از زور در روابط خود با كشورهایی كه خود را با سیاستهای آن انطباق نمیدهند استفاده میكند، اما قاعده اصلی این است كه بتواند همراهی سایر دولتها را بر اساس آمیزهای از پادشاهای مادی و مشروعیت ایدئولوژیك جلب كند؛ بنابراین میتوان این گونه بیان كرد كه ایالات متحده در دوران سیاست هژمونیك خود به طور موردی، خاص و در رابطه با كشورهای جهان سوم سیاست قهرآمیز، سلطه جویانه و مداخله گرایانه داشته است و بیشتر متكی بر سیاست پاداش دهی و اقناع در رابطه با اعضای نظام بین الملل به ویژه متحدان غربی اش بوده است (Puchala 2005: 572).
ابرقدرت بودن و نظم امپراتوری
بنابراین منظور از امپراتوری ترتیبات سلسله مراتبی رسمی و یا غیر رسمی است كه در آن سلطه یك كشور بر دیگران از طریق زور و اجبار حفظ میشود و یكی از مشخصههای اصلی آن اتكا بر دكترین «دفاع پیشگیرانه» است. در امپراتوری به دیگران گفته میشود كه چه چیزی برایشان خوب یا بد است بدون آنكه حق مشاركت معناداری داشته باشند. در واقع در این شكل از حكومت امپراتور به دنبال شكل دادن به رفتارهای داخلی و خارجی سایر دولتها بر اساس منافع خود است (Cox 2003: 20).به طور كلی امپراتوری واحدی سیاسی است كه از دیگر شكلهای جامعه سیاسی متمایز است. در واقع امپراتوری متضمن حكومت بر مردمانی با فرهنگهای گوناگون و مقیم سرزمینهای گسترده در چهارچوب فراگیری از قوانین و ساختارهای اداری است. همین مشخصه است كه امپراتوری را از ملت كه مردمانی از یك فرهنگ همگون هستند و از دولت به منزله نهادی سیاسی كه وجه مشخصه اش ادعای برخورداری از انحصار مشروع زور در داخل سرزمینی با مرزهای مشخص است، متمایز میسازد. از این منظر ویژگی تمایز بخش امپراتوری، گستردگی سرزمین آن و حكم راندن بر مردمانی گوناگون و یا جذب و هضم شدن دولتهای جداگانه در دل آن است (گریفیتس، 1388: 95 - 94).
ویژگی دیگر امپراتوریها فتح سرزمینی، میل به توسعه طلبی ارضی و مقهور ساختن ملتهای دیگر توسط یك نیروی مركزی مشخص است. امپراتوریها همچنین معمولاً با جست و جوی سود اقتصادی گاه به شكل گرفتن باج و خراج، گاه به شكل تاراج گسترده، خواه به شكل نظام اجاره داری زمین، خواه یه شكل استخراج منابع و یا گاه به شكل انحصار تجارت و یا تضمین بازارهای خارجی و یا شرایط سرمایه گذاری خارجی همراه هستند (Barber 2003).
امپراتوری همچنین به دنبال تعمیم شیوههای خاصی از فرمانروایی، حكمرانی، حكومت و یا شیوههای اعمال قدرت بر اتباع امپراتوری است. امپراتوری همچنین به دنبال ایجاد و یا تحمیل مجموعهای سلسله مراتبی از روابط ژئوپولتیك و یا بین المللی به همراه دعوی امپریالیستی برای فتح، غلبه، مستعمره سازی و كنترل و حكمرانی بر مناطق پیرامونی با اتكا بر توانایی مادر شهر است كه خود این امر میتواند به شكلهای گوناگونی جلوه گر شود (Hardt 2000).
بر این اساس به طور كلی امپراتوری واحد سیاسی گستردهای است كه همچون چهارچوبی اداری انواع مرزها و مردمان را در بر میگیرد. امپراتوریها همچنین به دست یك قدرت مركزی و یا مادر شهر تشكیل شده و قدرتها و مردمان فرودست را مقهور خود ساخته، كنترل كرده و بر آنها فرمان میرانند. همان گونه كه بیان شد غالباً امپراتوریها متضمن توسعه طلبی ارضی هستند و در عین حال ممكن است حول كنترل مبادلات و بازرگانی و تحمیل مجموعهای سلسله مراتبی از مناسبات میان قدرت مركزی و قدرتهای سابقاً مستقل نیز متمركز باشند (برای مطالعه بیشتر ر.ك: Mann 2003).
ابرقدرتی آمریكا: نظمی هژمونیك یا امپراتوری؟
بسیاری از تحلیلگران، سیاست خارجی دولت امریكا را معمولاً پس از جنگ جهانی دوم مبتنی بر یك راهبرد كلان هژمونیك میدانند. در همین راستا باید بیان كرد كه هژمونی فراتر از سلطه یا تفوق مادی و نظامی یك دولت است و نفوق هژمون صرفاً بر اساس اعمال زور نیست؛ چرا كه از یك سو هژمون نسبت به تأمین كالاهای عمومی در نظام اقدام میكند و از سوی دیگر، با اتكا بر پیوستگی ایدئولوژیك با سایر اعضای نظام - اگر نه همه، حداقل بخش قابل توجهی از آنها به اعمال خود مشروعیت میبخشند. به عبارتی هژمونی گونهای از اقتدار است كه در آن موضع ممتاز دولت اصلی تنها مبتنی بر زور و اجبار نیست، بلكه مبتنی است بررضایت نهادینه شده سایر دولتها (Skidmore 2005: 209).در مقابل رهبری هژمونی كه مبتنی بر قانون گرایی و چند جانبه گرایی است، بسیاری از تحلیلگران اصطلاح «امپراتوری» مبتنی بر یك جانبه گرایی (7) را برای سیاست خارجی امریكا به ویژه پس از 11 سپتامبر نام نهادهاند. در همین زمینه نای بر این باور است كه پس از حوادث 11 سپتامبر و به ویژه با حمله امریكا به عراق در سال 2003، گفتمان امپراتوری به گفتمان غالب قرن 21 تبدیل شده است (Nye 2006).
آیكنبری عناصر اصلی این سیاست و یا راهبرد كلان را این گونه بر میشمارد:
1. عدم اجازه ظهور قدرت یا ائتلافی از قدرتها كه در برابر هژمونی ایالات متحده هژمونی جویی كند كه این به معنای نفی همیشگی موازنه قدرت است؛
2. تحلیلی جدید از تهدیدات جهانی بر مبنای اهمیت تروریسم؛
3. نفی مفهوم بازدارندگی در شرایط نوین تهدیدات جهانی به دلیل ماهیت متفاوت تهدید و كنشگران تهدیدگر و در عوض تأكید بر تهاجم و جنگ پیش دستانه به جای بازدارندگی؛
4. عدم لزوم احترام سنتی به حق حاكمیت دولتها؛
5. بی ارزش تلقی كردن قواعد، معاهدات، شراكتهای امنیتی و در كل نفی چند جانبه گرایی؛
6. در نظر گرفتن نقش نامحدود و مستقیم برای امریكا در برابر تهدیدات جهانی؛
7. ثانویه شدن اهمیت ثبات بین المللی (Ikenberry 2001: 49- 57)
بنابراین در راهبرد جدید آمریكا، متحدان فی نفسه ارزشی نداند. رامسفلد بر آن است كه این مأموریت است كه ائتلاف را تعیین میكند و نه بلعكس این ایالات متحده است تعیین میكند تهدید چیست و چگونه باید به آن پاسخ داد دیگران فقط میتوانند واكنش نشان دهند و بنابراین تعیین كننده نیستند. این ایالات متحده است كه حق و باطل را تعیین میكند؛ به عبارت دیگر در سیاست جدید آمریكا عمل در مقابل تهدید پیش از آن است كه این تهدید به شكلی كامل شكل گرفته باشد و از همین جاست كه آموزه جنگ پیش دستانه شكل میگیرد و قدرت نظامی و استفاده از آن به مركز سیاست خارجی آمریكا باز میگردد (Ikenberry 2004: 8).
پینوشتها:
1. Super power or Hyper power.
2. Hegemony.
3. War of Movement.
4. War of position.
5. Voluntary Compliance.
6. Multilateralism.
7. Unilateralism.
رسولی ثانی آبادی، الهام؛ (1393)، درآمدی بر مهمترین مفاهیم و اصطلاحات روابط بین الملل، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یكم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}